ساقه شکستن، کار طوفان است؛ تو نسیم باش و نوازش کن!
درسته در این دنیای پر از تنفر و انتقام ،مهربونی جایی نداره
اما تو با عشق اینجارو زیبا کن!.....
شاید دیدنتان با تصــوری که ما از شما داریم ،فرق داشته باشد؛
نمیـــدانم!!!
با توصیفاتی که از شما شنیده ام ،در ذهن کوچــکم تصورتان میکنم ،که چگونه بودیــد:
خوب، مهربان، دینــدار، کامل، متواضع ،عادل، محجوب،عارف، مجتــهد، شب زنده دار و...
صفاتی که از هر کس در مورد شما سوال کرده ام ،مانند این ها را شنیــده ام؛
با جمع بنــدی و کنــار هم گذاشـتن اینـها در ذهنـم میسازمتـان؛
عجب مرد کامـلی!
اولینـی که دومی ندارد!
سلمان فارسی دوران خود!
مثــل اب خالـص و زلال! شایــد از آب هـم پــاک و زلال تـر!
از چهــره تان همـواره امید و بزرگواری می باریــد. شاید این خاصیـت مردان پاک و بزرگ است، که مانند فرشتگان پیـدا میشوند و پرنـدگان زندانی در قفـس ظلم و استبـداد را برای همیشــه آزاد میکنند؛ و الـگویی میشوند برای سایـر جهانیـان!
میدانـم.. که ابـر مردی بودیـد فرامـوش نشـدنی و در قلب تاریخ بشـریت ثبت شدید!
میدانـم.. که تا پای جان در مقابل فراعنـه زمان خود ایستادید و مردم را تشویـق میکردید، که در برابر ظلـم و بی عدالتی سکــوت پیشـه نکننـد!
میدانـم.. که از مستضعفین جهــان حمایت میکردید.
میدانـم.. که از امانتی تان که حکومت اسلامـی بود،با ناشایستگی برخـی ها، خوب مراقبت نکردیم.
اما از خدا میخواهـم، تا انقلابتـان را تا آخـرالزمـان، برایمـان حفظ کند.
حیــف! واقعا حیف! که ما نبودیم و ندیدیمتـان و نتوانستیم حضورتـان را حـس کنیم، گرمای محبتتـان را در وجـود خود ندیدیم، و حیف که نبودیم تا در راه رسیـدن به آرمانتـان همراهتـان باشیـم.
نبودیم تا به سخنانتـان گوش جـان بسپـاریم و درس اخلاق و زندگی را از شما بیــاموزیم.
نبودیم تا افکــار روشنتـان را که در سیــاهی شب نمــایان بود، بنگریم.
امــا امروز... که شما نیستید...
ما همان سربازانتـان هستیم که فعـلا در سنگــر مدرسه ایم که با فرو بردن قلـم هایمان در قلب آمریکــا و اطاعت از رهبــری، انقلابتـان را پر شکـوه تر و پایـدار تر از همیشــه در جهـان نمــایان میکنیــم
و ثابت میکنیـم که راه امام مـان را ادامـه میدهیـم.
روح امـام ، راه امـام ، نفس امـام، کلام امـام همیشه در جامعــه ی ما زنـده اسـت.
پدر، سجاده سبز رنگ گلدوزی شده اش را روی زمین پهن کرده بود؛ بعد از نماز ،تسبیحی که از کربلا خریده بود را در دست گرفت و یک ریز ذکر میگفت؛ دعای عهد را میخواند و میگفت معجزه میکند، آدم را امیدوار میکند. لحظه شماری میکرد و انتظاری میکشید سخت ،اما شیرین؛ سالها بود که منتظر نشسته بود.
منتظر آمدن مسافری!...
مادر خانه را آب و جارو کرد. گلهای پژمرده ی دیروز را برداشته و گل های تازه روی میز گذاشت. گرد و غبار روی میز و آیینه را با دقت فراوان گرفت. سپس یک دست لباس نو بر تن فرزندانش کرد و موهایشان را مرتب کرد. به فرزندانش ادب را می آموخت و حیا و نجابت...!
منتظر آمدن مسافری بودند؛ سالهاست که هر روز این کار هارا برای آمدنش میکردند ...
آدم های داستان من را بی خیال!
مهــــدی جان!
عُمر مَن قد نمی دهـــــد!....
به پروردگارت بگو:
[کوتـــــــــآه بیاید]
تا حالا به آدم بدای داستانا فکر کردین ؟
از بچگی عاشق آدم بدای داستان میشدم.
نه بخاطر اینکه بدی رو دوست داشته باشم نه.
چون اون آدم همیشه واسه اونیکه دوسش داشت خوب بود.
باهمه بد بود و میجنگید تا اون یه نفر راحت و آسوده زندگی کنه.
ولی آدم خوبای داستان واسه همه خوب بودن.
واسه همه:)
میخواستم پیش من بیاید و بگوید:(( با همه ی اینها دوستت دارم..))
اگر این یک آرزوی تحقق پذیر باشد، پس.. پس دیگر آرزو نیست..
آیا این آرزوی حقیقی من است؟ که در کنار او باشم؟..
همچو آدمی سرگردان و متحیر هستم. برایم کافیست که کنارم باشد.
برای ابد... برای همیشه... هیچوقت ترکم نکند...
قول میدهم در تمام عمر در حد هاله ای برایش باشم... در شعاع درخشندگی اش...
چیز دیگری نمیدانم؛
میتوانم ترکش کنم؟....
میتوانم از او بگذرم؟...
میتوانم رهایش کنم؟...
اصلاً یکی بگوید که میتوانم بدون او زندگی کنم؟....... شاید بتوانم ولی دیگر روحی میشوم در بدنی بی جان و سرد..
به نام خالــــق مهدی
در انتظــارت میمانیــم
چه انتظــاری ازاین شیـــرین تر؟
ای که شیرین ترین انتظار ، انتظــار شماست!
و بهـــترین منتظر ، منتظــر شما!
یا بقیــه الله...
ای خورشید پنهـــان کجایی؟
هزاران آدینـــه ست که چشم انتظاریم و گاه چشمانمان بی اختیــار خیس میشود از دوری شما!
نمیدانم ، میتوانیم خودمان را منتظــران عشق بنامیم؟! اما به راستی که منتظـــر شماییم و دوری تان برایمــان مشکل است.
پس کدامین جمعــــه می آیید؟
ای امیدی برای نا امیـــدان!
بیـــایید.. که شعر شاعــران شوید!
بیـــایید..که صبح صادق کوچه های تنگمان شوید!
بیـــایید.. که منجــی عالم شوید و درمانگر همه دردمندان!
بیــــایید.. تا فلسفــــه ی چشمانتان را در یابیم!
بیــــایید.. تا گرد قدم هایتان را روی چشمانمان گذاریم!
بیـــــایید.. ای آرمان همه چشم انتظاران دنیا!
ای گل نرگســــم....!
بوی همه چیز می آید جز بــوی شما!
باشد ، باز هم منتظــرتان میمانیم و دعا میکنیم که یکی از یارانتــان باشیــم!
این انتظار است که عشقمــان به شما را چندین برابـــر میکند!
آقـــای من، میدانم از ما دلگیر هستید!
میدانم کسی از جمعه های بدون شما سخن نمیگــوید و همه غــرق دنیا شدیم .
میدانم در غـــروب جمعـــه ،هنگام دعا ،تعداد انگشت شــماری به انتظارتان مینشینــند.
اما بیــــــآیید....
منتظــران ظهورتان در هر غروب نمــاز عشــق میگزارند تا شاید چشمشان به جمالتــان روشـــن گــردد.
اگر عشقی در میان باشد ما عاشقیم و شما معشــوق !
ای امام غریبم بیـــا و این داستان عشق را به اتمام برســان که ازین قصه غم سرد جدایی ، خستـــــه ایم!
یا صاحب الزمـــان میدانم که همه اینهــا ادعایی بیــــش نیست؛
ولی برایـــمان دعا کنید تا از این امتحان سخت الـــهی غیبتتان موفق و پیــروز بیــرون بیاییم.
نمیدانم که آیا منتظران واقعی هستیم و به طور شایسته چشم به راه مهدی فاطمه ایم؟
یا صاحب الزمان ، عجل علی ظهورک...😔