روز مرگم هر که غم خورد از بَرم دور کنید
کل شهرم را خراب و مست انگور کنید
هر که آمد، رخت تیره، از تنش چاک کنید
با شراب و باده، حزن از سینه‌اش پاک کنید 
جای نوحه بر سرم، ساز و آواز زنید
جام آوردید و مِی ساغر‌انداز زنید
اجر غَسال مرا صد ساغر و صَهبا دهید
از برایم با خوشی، همه را قَبا دهید
روز مرگم گویید آن معشوق افسونگر را
آن فریبا سیرتِ معصومِ تمثالگر را
بازگوییدش، بِدَّرَّد قلبِ غمخوار مرا
بازگیرد، آیینه‌یِ دلتنگِ رویش، زین سرا
گیرد این سوخته جگر را، که مانَد یادگار
تا همیشه خاطرم باشد، در او ماندگار
بر مزار من نیایید، گل و سنبل نه آرید
یار دلبندم بگویید، نگارم را بیارید
سال‌ها پروانه‌وار، انتظارش کشیدم 
تا رخ شمعم، در این دنیای تاریک ببینم
حال، او برداشت بُرقِع از رو، تا ما بگردیم
شب، سحر شد لیک ما از فراقش سوخته گشتیم
روی قبرم حک کنید، با دوات رنج و درد
لحظه دیدارِ او، خفتیده بودش در لَحَد