به نام پروردگار انسان
کاش یکی بود که تمام زندگی ما را مینوشت....
کتابی خلق میشد به اندازه دایره المعارف؛ یادگاری از طرف ما به تمامی آیندگان!
از سختی روزگار...
از سختی گرانی...
از کمر خم شده پدر...
از گریه های بی پایان مادر...
از دستان پینه بسته پدر...
از بی طاقتی کودک...
از نوجوانی که به جای شادی و لذت در این دوران از سن خود باید رنج اطرافیان و خانواده اش را بنگرد و زودتر از آنچه فکرش بکنی وارد مسائلی شود که یک فرد بالغ در گیر آن است...!
کاش یکی بود که مینوشت...
از حال و روز دوران ما؛
از مردم خسته ای که دیگر نای کوچکترین اعتراض را ندارد و خود را با زندگی وفق داده اند!
از چیز هایی که بر سر مردم می آید...
از روح و روان ما که داره به خاطر چه چیزها و یا حتی چه کس ها نابود میشه!
کاش یکی بود که مینوشت...!
به فتحعلی شاه خندیدیم که عبرت بگیریم....!؟
نگو از ایشان بدتر در دوران خود داریم و نمیبینیم!
که مشغولند به ترکمن چای و گلستان جدید....!
میترسم روز هایی بیاید که آرزویمان دیدن همین روز ها باشد...!