چند وقتی موضوع جنگ نرم فکر من رو به خودش مشغول کرده دیرم بد نیست یه چیزهایی بنویسم در موردش....

 

دیدید چه شد؟ فکر میکردیم جنگ در همان هشت سال میماند و به آینده کشیده نمیشود.
اما گویا اینطور نیست!
جوانان یک به یک رفتند زیر توپ و تانک...
به جای گرفتن قلم در دست کلاشینکف گرفتند...
به جای رفتن به دانشگاه زیر خاک رفتند...
جای پوشیدن لباس دامادی کفن بر تن کردند...
و نگویم از چشمان منتظر مادرانشان...
از دلتنگی غروب جمعه...
و از دل نازک پر از دردشان...
و در اخر چیزی نماند جز یک پلاک و چند قطعه استخوان...

اما این جنگ به آن هشت سال منتها نشد؛
جنگ هنوز تمام نشده فقط شکل آن فرق کرده است...
و دفاع همچنان باقیست...
چه نبرد سختی...!
کمتر کسی در آن زنده میماند...
تعداد قلیلی تفکر و عقلشان مجروح نمیشود...
و اندک افرادی جانباز این نبرد خواری و ذلت نمیشوند...

بمب های بشقابی در بام خانه هایمان جا خوش کرده است...
عالم غرب در وجودمان نفوذ کرده است...
اینجا چادر ها، تسلیم لباس های نازک و بدن نما شده اند...
اینجا آدم ها، خودشان را در صفحه سرد دو بعدی موبایل هایش اسیر کرده اند...
اینجا کبریت رسانه، اعتقاداتمان را به آتش کشیده است...
اینجا تانک وقاحت، خانواده ها را زیر گرفته است...
اسلحه ساپورت، در چشمان مردان شلیک میکند...
روسری ها عقب نشینی کرده اند...
شکل و شمایل مانتو ها دین و آیینمان را هدف گرفته است...
تیر نگاه های آلوده به سم بی حیایی محاصرمان کرده است...
اینجا دیگر لشکر کشی لازم نیست؛
همین که مادران به لجن کشیده شده اند، برای شروع نبرد سهمگینی با فرهنگ و پایان تلخ این قصه کافیست...!
اینجا کلی تلافات دادیم...!


چه دنیای عجیبی!
چه شد که به این روز دچار شدیم!؟
 به کجا میرویم و به کجا خواهیم رفت!؟
 
آنان رفتند ما بمانیم اما گویی ما مردگانیم و آنان زندگان...
شاید آنان هم محو شدند تا ستاره وجودشان در آسمان ظلم  و بی خردی بشر آلوده نشود...
آخر روح بلند بالای آنان فراتر از این دهر ستم بود...
اما هنوز جنگ باقیست...
راه همان راه است...
مردان واقعی را خبر دهید که اهل پیکار و ستیز بیایند تا خون جوانانمان زیر فساد و بی عفتی لگد مال نشود...