شکوهی به رنگ آسمان

...دلنوشته، شعر ، روزمرگی‌ها و هرچه بیاید

میلاد امامـــ رضــــا علیـــه الاسلـــامـــــ

 

 

امام رضا

 

نام شما تسکین دهنده ی هــــــر درد است!
یاد شما هر دل شڪسته ای را شـــــاد میکند!
ذڪر های شفابخــش درد همه به کنار،الحـــق که ذڪر *یا امام رضــــا* چیز دیگری است!

گدایـــی از خلق خجـالت آور است؛ اما اگر سلطـــان، شما باشید تا ابد گداییتــان را میکنیم.
ما را چه بپذیرید چه نپذیرید ما عاشقــانتان هستیـــــم.

ای شـــــاه خراسان!
دلــمان هوای شما را کرده آقاجــان!
اگر دوستمـــان دارید ، دستِ رد، به سینــه دردمند ما نزنیـــد!
به حرمتـــان که می آییـم دلمان آرام میگیرد؛ 
مشهــد شما کربـــلای ما فقـــراست!
گـاهــی موانع بزرگ زندگی با یکبـــار زیـــارت کردن شما از ســـر راه برداشته میشوند!

آقاجـــــان!
درست است که آهـــو نیستیم، اما پر از دلتنـــگی ایـــم؛
دل خود را به ڪجـا ببریم که آرام شود به جـــز خاک ڪوے شما که درمـــان هر درد بی درمانے است.
از درگـــاه شما که کوی امـید است کسے دست خالـــی بر نگشتــه که ما برگردیم؛

یا ضــــامن آهو!
خستــــه ایم! دل شڪسته ایم! بی پناهیــــم!
به داد ڪفتـر های غریب سقــاخانه ات میرسے؟
 
ای خورشید خراســـان!
خودتان مراقب مــا باشید که دام ابلیــس همه جا پهن است؛
شما راه و چـــاه را میدانید امــا ما، نـــــه!
آقاجــان نگاهمـــان کن که چشمانمــان خشڪــ شده برای یک نظـــر ڪردن شما!

یا امام رضــــا!
دلمان لک زده برای حــــرمت....
نمـــاز خواندن روی فرشهــای زیبـــای صحـــنت....
خیـــره به گنبدت....
چشمان اشکبـــار....
و دستـــان نیــازمند یــــاری شما....
تشنه ایم برای نوشیدن جرعه ای از آب سقــاخانه ات....
خوشــــا به حال ڪبوتر ها....

در این شب عزیز همه دستها به سمت شماست! 
همه دیده ها منتظر یک نظر از شماست!
امشب خراسـان نورانی تر از همیشــه است!
مــــردم، شهر را و ملائک هفت آسمــان را آذین میبندند.

حرمتــان بوی گـلاب و عـود میدهـد امشب
شب میلاد شـاه خراســان است امشب
امشب غـــم و محــنت و اندوهـ فـــراری شدهـ
شادے و خوشے و مهربانــے می آیـــد امشب

 میلاد
 هفتمـــین نور دیدگـــان علی!
ششمــــین یار مجتبــــی!
پنجمــــین حافظ خـــون حسیــــن!
بر همگـــــان مبــــــارڪــــ

 

السلام علیڪ یا علی بن موسے الرضـــا

موافقین ۱ مخالفین ۰

انتظار...

 

 

 

مـــادر چادر گل گلـے اش را که با گــل های آبی و صورتی پر شده بود سرش میڪند، خود را در آیینـــه آراسته میکند و سجـــاده ی گلدوزے شده ی بلندش را که بوی عطـــری را میدهد که حاج آقا از مڪه برایش آورده بود باز میڪند؛ 
قـــرآنش را کنار سجاده میگذارد...
مهـــر و تسبیح اش را در سجاده مرتب میڪند...
در همین حین صدای دلنشین اذان از گلدستـــه های مسجد بلند میشود و فضا را دل انگیز میڪند؛
شاید مادر در همین چند لحظــــه بتواند از فکر پسرش بیرون بیـــاید...
سپس از جایش برخواسته و بعد از چند لحظه نمازش را شروع میڪند؛  
۲ رکعت نماز صبـــح به جـــا مے آورم...

 

......

بعد از نماز ، تسبیح را در دست میگیرد و یک ریز ذڪر میگوید و با هـــر دانه‌ی تسبیح که می افتد یک قطره اشک مادر نیز همراهے اش میڪند...!
عینکش را برداشته و با دستمال تمیزش میڪند قرآن را به دست گـــرفته و شروع میڪند:
بســـم اللــــه الرحمن الرحیــــم 

 

......

مثل همیشه مادر، ڪنار در خوابش برده است....

در انتظــــار پسرش....!
آخــــر میدانید، پسرش سالهاست که او را تنها گذاشته و مادر نیز سالهاست که منتظـــر اوست و کل روز چشمانش را به در میدوزد تا شاید در به صدا در آید و کسی از پسرش خبری بیـــاورد؛
اما دریــــغ از یک صدا...
از یک خبر...
تنهـــا دلگــرمی مادر، تمیز کردن قاب های روی طـاقچه است که هر روز با گل های رز قرمز دور تا دور قاب هارا آراسته میڪند.
نمیتوانم تصــــور کنم این انتظــار مادر چقدر دردناک است که با دیدن تصویر شهــــدا در تلویزیون یا فیلم های مربوط به جنگ، اشکهای مروارید شڪلش جاری میشود و دوباره نگاهش را به سمت در میـــدوزد...
با دیدن مادر شهـــدا، در دلش میگوید خوشا به حالتـــان که پسرتان را تحویل گرفتید و دوباره گوش به زنگ در میشود...
از وقتی پسرش رفته شادے ها و لباس های رنگے اش هم رفته، دیگر مادر آن مادر سابق نیست؛
از وقتی پسرش رفته هر روز را ڪنار در گذرانده در انتظـــار یک زنگ...
مادر از فـــرط سختی انتظـــار تاب نیـــاورد....
حالا دیگر مادر آسمـــانی شده و شاید این انتظار به سر رسیـــده باشد...
مـــادرم....!
به پسرت بگو هواے ما را هـــم داشتـــه باشد...

 

میدانم که کوچکتر از آنم که بتوانم سختی انتظار این بزرگواران درک کنم؛ اما این دلنوشته قسمت کوچکی از زندگی این بزرگواران است که در حد توانم سختی آن ها را توصیف کردم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جهان ما

 

 

قرارمان بود که اشرف مخلوقات باشیم!

چه شد که به اینجا رسیدیم!؟

به کجا میرویم و به کجا خواهیم رفت؟

چه شد که به این روز افتادیم!؟

مگر قرارمان نبود که خوب باشیم!!!

مگر هر کداممان نباید جایگاه خود را در مقابل خود و خدا میدانست؟

پس چه شد.....!!!

اینهمه بدی و ناجوانمردی از کجا آمد؟! 

شرافتمندی و صمیمیت مان کجا رفت؟!

انگار این جهان دنیای دیگریست....

این جهان جایی نیست که انتظارش را داشتیم!

جاییست که خودمان آن را ساختیم؛ آمیخته با بدجنسی،کلک و دورویی!

وای بر ما!!!

به امید روزی که این دنیا، دنیایی شود که صلح و دوستی از جای جایش بر ملت ها بتابد!

موافقین ۱ مخالفین ۰

روزهاے ممنوعــ مـا

 

.....اشڪــ ها صورتش را شیــار انداخته بودند؛

سپــس گفت:

از خودم میپرسم چکـــار دارم میکنم؟ مدت های مــدیدی بود که چنین اشتیــاقی را برای ڪسے حــــس نمیکردم.

مڪث ڪرد و ادامـــه داد:

هیــــچ ڪس را به اندازه ای که تو را میــــخواهم، نخـــواسته بودمــ....

همیشه بدون اینڪه بدانم، منتظــــرت بودم؛ تو را نمی شناختم ولی میدانستــم که وجـــود دارے و هر لحــظه ممڪن است بیــــایے!

 

 

# روزهای‌ممنوع‌مــــا

موافقین ۱ مخالفین ۰

بوم

 

 

زندگـــے یک بوم نقاشی است!

که در آن از پاک کن خبرے نیست!

موافقین ۱ مخالفین ۰

طوفان

ساقه شکستن، کار طوفان است؛ تو نسیم باش و نوازش کن!

درسته در این دنیای پر از تنفر و انتقام ،مهربونی جایی نداره

 

اما تو با عشق اینجارو زیبا کن!.....

 

موافقین ۴ مخالفین ۰

دوستــــــے..

دوستیدوستــــے مثل کتابه

میدونی از چه نظر این را میگویم؟!..

مثل کتاب در چند ثانیه با شعله آتش میسوزد..

اما سالها زحمت نوشتن پشت آن است..😔

موافقین ۲ مخالفین ۰

شعر

 

توفقط آمده بودی
که دل از من ببَری؟
بروی، دورشوی،
قصه و رویا بشوی؟


• احسان نصری

موافقین ۲ مخالفین ۰

ای کاش...

 

ای کاش میتوانستم..

در قلب سرنوشت لحظه های با تو بودن را مینوشتم..

خاطراتم با تو را در دلش حک میکردم..

و با یاداوری اینها با خیالت زندگی میکردم..

 شاید بدون تو با خاطراتت باید سر کنم..

 

#دلنوشته هایم 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دلنوشته امام خمینی

 

شاید دیدنتان با تصــوری که ما از شما داریم ،فرق داشته باشد؛ 
نمیـــدانم!!!
با توصیفاتی که از شما شنیده ام ،در ذهن کوچــکم تصورتان میکنم ،که چگونه بودیــد:
خوب، مهربان، دینــدار، کامل، متواضع ،عادل، محجوب،عارف، مجتــهد، شب زنده دار و...

صفاتی که از هر کس در مورد شما سوال کرده ام ،مانند این ها را شنیــده ام؛
با جمع بنــدی و کنــار هم گذاشـتن اینـها در ذهنـم میسازمتـان؛
عجب مرد کامـلی!
اولینـی که دومی ندارد!
سلمان فارسی دوران خود!
مثــل اب خالـص و زلال! شایــد از آب هـم پــاک و زلال تـر!
از چهــره تان همـواره امید و بزرگواری می باریــد. شاید این خاصیـت مردان پاک و بزرگ است، که مانند فرشتگان پیـدا میشوند و پرنـدگان زندانی در قفـس ظلم و استبـداد را برای همیشــه آزاد میکنند؛ و الـگویی میشوند برای سایـر جهانیـان! 
میدانـم.. که ابـر مردی بودیـد فرامـوش نشـدنی و در قلب تاریخ بشـریت ثبت شدید!
میدانـم.. که تا پای جان در مقابل فراعنـه زمان خود ایستادید و مردم را تشویـق میکردید، که در برابر ظلـم و بی عدالتی سکــوت پیشـه نکننـد!
میدانـم.. که از مستضعفین جهــان حمایت میکردید.
میدانـم.. که از امانتی تان که حکومت اسلامـی بود،با ناشایستگی برخـی ها، خوب مراقبت نکردیم. 
اما از خدا میخواهـم، تا انقلابتـان را تا آخـرالزمـان، برایمـان حفظ کند.
حیــف! واقعا حیف! که ما نبودیم و ندیدیمتـان و نتوانستیم حضورتـان را حـس کنیم، گرمای محبتتـان را در وجـود خود ندیدیم، و حیف که نبودیم تا در راه رسیـدن به آرمانتـان همراهتـان باشیـم.
نبودیم تا به سخنانتـان گوش جـان بسپـاریم و درس اخلاق و زندگی را از شما بیــاموزیم.
نبودیم تا افکــار روشنتـان را که در سیــاهی شب نمــایان بود، بنگریم.
امــا امروز... که شما نیستید...
ما همان سربازانتـان هستیم که فعـلا در سنگــر مدرسه ایم  که با فرو بردن قلـم هایمان در قلب آمریکــا و اطاعت از رهبــری، انقلابتـان را پر شکـوه تر و پایـدار تر از همیشــه در جهـان نمــایان میکنیــم
و ثابت میکنیـم که راه امام مـان را ادامـه میدهیـم.
روح امـام ، راه امـام ، نفس امـام، کلام امـام همیشه در جامعــه ی ما زنـده اسـت.

موافقین ۱ مخالفین ۰