شکوهی به رنگ آسمان

...دلنوشته، شعر ، روزمرگی‌ها و هرچه بیاید

شام غریبان

 

دانی از بهر چه سوره کوثر سه آیه است
چون طفل کوچک شام سه ساله است
سه سالش آمد و بهار رخسارش پاییز گشت
به ناگه بر  گلبرگ گونه اش سیلی نشست

 

موافقین ۱ مخالفین ۰

مسافر غریب


چقدر بی تاب و پریشانی دخترم!
این همه دل شکسته ای چرا اخر دخترم؟
تو عجیب صبور بودی مسافر غریب کوچکم
امشب را نخواب بگذار بابا بخوابد دخترم

#محرم

#شام_غریبان

#حضرت رقیه

موافقین ۳ مخالفین ۰

در وصف یــار

هر که در این دیار عاشق و سر مست تو شد

تا قیــامت هوس ساقی و صهبـــا نڪند♡

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

چشمانت

من امشب آمدم در پیش چشمانت♡

که چشمانت برد ایمان و عقلم را♡

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

پریشان

منم پریشان شده ی زلف پریشان شده ات

منم فریب خوردهی لعل لبان عاشقت♡

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل هایمان حسینی است یا پروفایل هایمان؟

.:
چه روز های عجیبی ست!
همه جا پر است از فیلم ها و عکسهای مراسم عزاداری...
اینستاگرام را که باز میکنی، صفحه ات پر میشود از ویدیوی های مداحی!
پر از پست ها و استوری های هیئات!
سرشار از عکس نوشته های دلتنگی و غم!
و خالی از ذره ای رو راستی!
اما آیا واقعا هدف واقعه کربلا این بود؟
چرا از این همه سختی و رنج کربلا، فقط گذاشتن عکس و فیلم در صفحه ها نصیب مان شده؟
دل هایمان حسینی است یا پروفایل هایمان؟
به راستی که لبیک گویی مان واقعیست یا فقط در ظاهر اینگونه است؟
این چگونه لبیکی است که ظهر ها در مسجد و شب ها سینه زنان در دسته ها هستیم، اما در تمام طول سال اعمالمان حاکی از تمرد و سرپیچیست؟

حس میکنم میان یک عالم از آفتاب پرست های آدم نما، گم شده ام که یاد گرفته اند مناسب هر شرایطی تغییر رنگ دهند که خودشان هم میان این دنیای رنگارنگشان گم شده اند.

امیدوارم روزی رسد که دل هایمان حسینی شود نه صفحه هایمان!

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

دیوار آرزوها

گاهی دیوار آرزوهایت آنقدر بلند میشود که تمام راه های رسیدن به آن هم زیر پا بگذاری ، بازهم نسبت به آن کوتاهی!

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

غدیر خم

تند منبری بسازید که رسول خدا بتواند بالای آن برود و صحبت کند ما هم اطاعت کردیم به دوستم گفتم حتما اتفاقی افتاده یا خبری به آقا رسیده که مردم را در این بیابان جمع کرده و می‌خواهد با آنها صحبت کند. نگاه کن! جمعیت چقدر زیاد است. بهتر است منبر را بلندتر بسازیم تا افراد بیشتری بتوانند آقا را ببینند. جمعیت امسال حج بی سابقه بود، انگار یک فرقی با سال های قبل دارد؛ جمیعت را نباید معطل گذاشت... زود باشید.....
آفتاب صحرا سخت، سوزان بود؛ به طوری که مسلمانان عبایشان روی سر میکشیدند تا نسوزند؛ که با این حال باز هم حریف آفتاب نمیشدند...!
نماز ظهر را خواندیم. انگار پیامبر چیزی در دلش هست که میخواهد بگوید اما نمیداند چگونه!
جز چند درخت خشکیده و سرسخت و برکه ای آب در اطراف دیده نمیشد. پیامبر بر سر چشمه غدیر ایستاده و نظاره میکند امت را، تا گرد هم جمع شوند و بدهد فرمان الهی را...!
یک به یک به میعاد گاه عشق ، به برکه ی فراتر از اقیانوس نزدیک میشوند.
پیامبر از منبری که با جهاز شتر ساخته بودیم، بالا رفت؛ سر به سوی آسمان برداشت و مژده داد همه ی اهل زمین را....!
سپس دستان پر محبتش، دست های با صلابت علی را بر فراز آسمان ها بالا برد:
آهای مردم! چنانکه خبرتان دادم، نسل من از صلب علی است.
همگی یک پارچه بگویید شنیدیم و اطاعت می‌کنیم و سر تسلیم فرود می‌آوریم. 
هم اکنون نوری عظیم زمین را فرا میگیرد...!
علی یعنی تمام حق پرستی...!
علی یعنی عدالت و مردانگی...!
علی شه ملک زمین است که با نشستن بر تخت، وجود زمین را از عشق الهی لبریز میکند و عدالت را در سر تا سر آن حاکم میکند!
شمس و قمر نورشان را از چشمان منور علی میگیرند...!
لبخند علی جهان را دگرگون میسازد...!
یک خنده اش خزان سرد پاییزی را به لطیفی بهار تبدیل می کند!
ملائک هفت آسمان را آذین بسته اند و ندای جبرئیل بر پیامبر در گستره فلک شنیده میشود، صدای پیامبر هنوز در گوشم است :
هر کس من مولای او بودم اکنون این علی مولا و ولی اوست.
 سوزندگی بیابان جایش را به نسیم بهاری میدهند.
غدیر بارانی بود بر صحرای دل ما...!
غدیر قرابت انسان با پروردگارش را آشنا ساخت!
غدیر سرنوشت رقم خورده ی تاریخ!
غدیر گل خوش بوی ولایت!
پیغمبر برخاست... 
میدانست رسالتش را کامل کرده بود و میدانست که مولود کعبه چراغ مسلمانان برای پیمودن راه حقیقت است و عشق الهی را در قلب های مومنان جای خواهد داد.
و این گونه بود که ما خاکیان با مولای خود امیرالمومنین بیعت کردیم...!
آن سوی صحرا هلهله برپاست!
شادباش گویان از راه میرسند حاجیان!
همه کائنات شادند از این پیوند خدا و ملکوت با زمین، پیوند باران و رنگین کمان...!
هنوز هم دستان مولایمان بالاست...
هنوز هم برای بیعت دیر نشده...
تا رسیدن به نور چیزی نمانده...
بیاییم وجودمان را غرق در اقیانوس بیکران عشق و معرفت علی کنیم وبه دستان منتظر او بوسه زنیم، حال اگر کسی دلش را به مولا سپرد این ذکر را زمزمه کند:
السلام علیک یا مولانا یا امیرالمومنین
ای غدیر! ای شفاف ترین آب ها! ای روح ماندگار! ای برکه! ای علی علیه الاسلام!
تا ابد جاودانه بمانید...

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

میدونم خیلی وقته گذشته...

میدونم از عید قربان یه مدتی هست که میگذره ولی دلم نیمومد این متن رو براتون نذارم ممنون میشم بخونیدش و نظر بدین💝💝


چه سخت و طولانیست این راه...!
در تمام مسیر، پدر با برداشتن هر قدم یک تکه از قلبش جدا میشود.
پسر  نیز هر چه نزدیکتر میشوند، ترس، بیشتر وجودش را فرا میگیرد.
آخر سخت است و توان فرسا...!
این دیگر چه آزمونیست!
با خود فکر میکند آیا از پسش بر می آید؟
در دلش آشوبی برپاست گویی دریای دلش طوفانی شده و صدا امواج آن، در سر تا سر جسم و روحش پیچیده است.
دل کندن مشکل است، بی تفاوت بودن مشکل تر...
اما خدا این را میخواهد...!
آسمان هر لحظه سنگین تر از لحظه قبل میشود، گویی اندوه بزرگی را تحمل میکند.
دل ابراهیم قرص است به خدا، اما چه میتوان گفت از درد و رنج و عذاب پدری که که باید یکی یک دانه اش را به قربانگاه ببرد، یکی یک دانه ای که خدا پس از سالها انتظار به او هدیه داده بود.
چه دنیای بی رحم و ناپایداری!
درست است این ابراهیم نبی است که از شوق رضایت الهی به قربانگاه عشق میرود تا تنها گل گلدانش را تقدیم حق تعالی کند.
او میرود تا رها شود از تعلقات زمین...!
تا رها شود از نفس خود...!
تا برسد به آسمان...!
به روح بزرگ خدا...!
میرود تا آزاد شود از بند نیاز ها...!
از چه بگویم...؟!
 از خورشید تابنده بر صحرا که توان دیدن ابراهیم را ندارد...!
از صورت نورانی ابراهیم که اشک ها بر رویش شیار انداخته بودند...!
از عشق الهی...!
یا از خنجر سردی که قرار بود گردن نحیف پسرک را ببرد...!
ابراهیم خودش را آرام و قانع کرد به اینکه پروردگار انسان بدون حکمت هیچ کاری نمیکند!
دیگر سخت نبود و مقابله ای نکرد...!
خنجر را بر گلوی پر از بغض اسماعیل گذاشت...
خنجر میچرخید اما سر بریده نمیشد!
خنجر سنگ را به دو نیم کرد؛ اما گویی زورش به گردن نحیف اسماعیل نمیرسید و نیرویی مانع از بریدن گردن میشد!


و ناگاه آوازی سر داده شد که در سر تا سر آسمان شنیده میشد؛
ندایی که آرام میکرد خلیل الله را...!
ندایی که آسوده کرد این آرام جان ابراهیم را...!
بانگی که دل پر آشوب اسماعیل را، قرار داد...!
ندای عشق بود این ندا...
که قلب شکسته ابراهیم و وجودش را ثبات بخشید...!
ای ابراهیم!
تو از این آزمون سربلند بیرون آمدی، پس دوستی با خدا گوارای وجودت!
قوچی نمایان شد در نظر آن دو.

آری!
آفریننده خورشید و ماه به جای تنها مونس ابراهیم قوچی را به مسلخ عشق فرستاد.
ابراهیم پیروز شده بود در این آزمون سخت الهی...
و اسماعیلش را به آغوش کشید.
هیچ عشقی بالاتر از عشق به خدا نیست!
که ابراهیم نبی با دل بریدن از اسماعیلش این را محقق کرد. 
این بود شروع قصه عشق و ایثار...!
و این گونه شد که خلیل خدا به جهانیان آموخت آنچه شایسته هستی آدمیست سر بریدن نفس و پا بریدن از وسوسه شیطان است.
عید قربان یادبود زیباترین نمونه تعبد انسان در برابر پروردگار جهانیان است. 
عید فداکاری، ایمان، ایثار و عشق 
این عید فرخنده بر همگان مبارک!

 

ممنون که خوندین💝💝 کلی متن هم برای عید غدیر دارم که انشالله جمعه میزارم براتون...💥❤

موافقین ۰ مخالفین ۰

هدیه ی ما به خدا

استعداد و هوش هدیه ای از جانب خدا به ماست اما کار عاقلانه ای که با آن انجام میدهیم هدیه ما به خداست!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰